این مقاله از جلد پنج کتاب قرآن، کتاب خدا یا محمد با عنوان خلقت، صفحات دویست و نود هفت تا سیصد و شانزده اخذ گریده است. کتاب خلقت در پانصدو هیجده صفحه در فصل اول نظریههای مربوط به منشأ حیات را ارائه و نقد نموده، در فصل دوم به خلقت انسان در قرآن اشاره و بلاخره در فصل سوم کتاب مراحل شکلگیری انسان در دوران جنینی را مورد بررسی قرار میدهد.
یکی از مباحث بسیار مهمی که در داستان آدم و حوا در محافل و مجالس از آن صحبت به میان میآید و حتّی بهعنوان تعارض قرآن و سایر کتب آسمانی با علم روز از طرف محافل علمی مطرح میشود قضیهی خلقت آدم و حوا و نظریهی داروین است.
چنان که محمد نیما در دفاع از اظهارات دکتر سروش در رابطه با وحی در مقالهای با نام دیالکتیک طبیعیات و الاهیات مینویسد: «علم امروز به هیچوجه نظریهی خلقالساعه بودن انواع را نمیپذیرد. همه چیز از یک سلول شروع شده است. شواهد متعدد و روز افزون آناتومیک، ژنتیکی، باستانشناسی و جنینشناسی شک ی باقی نمیگذارد که انواع، منشأ واحد داشتهاند و از وحدت به کثرت حرکت کردهاند. برخلاف آنچه که بعضاً گفته میشود، نئودارونیسم و ژنتیک، مکمل نظریهی دارویناند نه ناقض آن. نواقض و حلقههای مفقودهی آن را یافته و گشوده و رفع کردهاند بدون آنکه اصل نظریه را زیر سؤال ببرند.»
اظهارات اینچنینی در محافل و از سوی افرادی که داعیهی روشنفکری دارند به گونهای مطرح میشود که دیندارانِ معتقد به اصول و نصوص را نیز تحت تأثیر قرار داده، بهگونهای که هر وقت درمییابند که در رشتهی زیستشناسی مشغول تدریس هستم، مورد انواع و اقسام سؤال و پرسشها در این مورد واقع میشوم. دانشآموزان هم که جای خود دارد آنهایی که در پیش دانشگاهی تجربی مشغول تحصیل هستند؛ چون بخشی از کتاب زیستشناسی پیشدانشگاهی به نظریهی داروین اختصاص دارد اغلب در این مورد -نظریات داروین با خلقت مستقل آدم و حوا- دچار سردرگمی شده و سؤالات بیشماری برایشان پیش میآید. به همین دلیل سعی نمودم در کتابی با عنوان بررسی علمی و دینی سیر تحول در انسان در حد توان و با توجّه به منابع علمی به پارهای از این سؤالات پاسخ دهم. در اینجا هم به خاطر اینکه تکرار مطالب پیش نیاید سعی مینمایم از زوایای دیگری به این قضیه بپردازم و نکات ناگفته را به مطالب کتاب مزبور بیفزایم.
قبل از پرداختن به اصل نظریه و رابطهی آن با خلقت آدم و حوا؛ لازم است نکاتی را در مورد مطالب محمد نیما ارائه نمایم.
۱ـ کاش ایشان مشخص مینمودند که در کجای قرآن بحث خلقالساعه بودن موجودات به میان آمده است و کدام آیات قرآنی پیدایش خودبهخودی موجودات زنده را تأیید میکند؛ چراکه نظریهی خلقالساعه بودن هر چند در مقاطعی اندیشهی غالب در میان متفکرین و دانشمندان اروپایی بود بهگونهای که افرادی چون ارسطو، ون هلمونت و... بدان باور داشتند ولی در سایهی تحقیقات و آزمایشات «فرانچسکوردی» و «لوییپاستور» بیپایه و اساس بودن آن مشخص و معلوم گشت. چنانچه در کتاب علوم زیستی سال اوّل متوسطه مطالبی در این زمینه آورده شده است. هیچ آیهای را در قرآن نمیتوان پیدا کرد که بر این باور باشد که مثلاً ماهی از گل و لای بستر رودخانه و کرم از گوشت پیدا میشود. در ضمن اگر منظور ایشان خلقت آدم؛ از گل؛ یعنی زنده از غیرزنده است بایستی به ایشان یادآور شد که اولاً چنین خلقتی ربطی به نظریهی خلقالساعه بودن ندارد، ثانیاً نظریهی تحول تدریجی مواد هم که ادعا دارد موجودات از یک سلول ساخته شدهاند در مورد منشأ آن سلول بالاخره به یک سری عناصر و موادی متوسل میشود که در اقیانوسهای اوّلیهی سطح کرهی زمین بهوجود آمدهاند؛ پس در پیدایش آغازین زنده از غیرزنده این دو دیدگاه با هم همنوا هستند و هیچ اندیشمندی نمیتواند بر این باور باشد که معتقدین به نظریهی تکامل، به خلقالساعه بودن باور دارند.
۲ـ آن قطعیتی که ایشان در مورد نظریهی تکامل و تحول تدریجی موجودات از آن صحبت میکنند از نظر علم امروز حتّی در مورد قطعیات علمیهم جای اشکال بسیار دارد و نمیتوان چنین دیدگاهی را علمیبهحساب آورد تا با آن آیات الهی را به چالش کشاند. فکر نکنم هیچ متخصصی در رشته بیولوژی و تکامل این اجازه را به خود بدهد با این قطعیت در مورد نظریه تحول موجودات اظهارنظر کند. اصلاً در ساحت علم اینگونه قاطعانه صحبت کردن، عالمانه و عاقلانه بهشمار نمیآید.
۳ـ اینکه اکثر نئودارونیسمها و متخصصین ژنتیک و بهطور کلی عالمان بیولوژی اصل نظریه تحول تدریجی موجودات را پذیرفتهاند شکی نیست ولی راهی که آنها برای توجیه این نظریه پیمودهاند با دیدگاه داروین متفاوت است به همین دلیل این نظریه مدام در تطور بوده و نمیتوان آن را به عنوان یک قانون علمیبهحساب آورد. چنانچه ویسمن به عنوان بنیانگذار نئودارونیسم فرضیهی ژنتیکی داروین مبنی بر فرضیهی ژمول را نمیپذیرد و عقاید داروین را به کلی مردود میشمارد و بر خلاف داروین و لامارک به هیچ نوع تغییر سازشی معتقد نیست. در ضمن تئوری ترکیبی تکامل که در حدود سالهای ۱۹۳۰ ارائه گردید دیگر به روند تحوّل موجودات از طریق تأثیر برتر یک واحد اعتقاد نداشتند و ترکیبی از تأثیرات را در روند تحوّل موجودات موثر میداند.
تجزیه و تحلیل نظریهی داروین
۱ـ بایستی اذعان کرد که قبل از داروین هم اعتقاد به خلقت تدریجی موجودات و پیدایش آنها از همدیگر بین متفکران اسلامیو غیراسلامیمطرح بوده، ولی علّت رواج و معروفیت این نظریه توسط داروین به نوعی جهانبینی حاکم بر جامعهی جهانی در زمان حیات داروین برمیگردد؛ بهگونهای که این نظریه از سوی افکار مادی مصادره و جهت حذف علت غایی حاکم بر جهان بهکار گرفته شد. در واقع یکی از مهمترین علّت همهگیر شدن این نظریه حذف علت غایی و نقش خداوند در زمین بود بهگونهای که مکاتب اُمانیستی و افکار الحادی در سایهی این نظریه و وجهی علمیدادن به اندیشههای خویش، سعی نمودند به ایدهها و برنامههای خویش جنبهی علمیداده و آنرا جزء اجتنابناپذیر حیات انسانی تلقی نمایند؛ بهعنوان مثال اخلاق مارکسیستی، افکار فاشیستی و نازیسمیو جهانبینی حاکم بر کشورهای کمونیستی از این نظریه در راستای تحمیل دیدگاه خویش بر جوامع بیشترین بهره را بردند. چنانچه دکتر نیشابوری استاد تکامل دانشگاه تبریز در این زمینه مینویسند:
«بسیاری از متخصصان زیستشناسی و تکامل بحث را به نحوی طرح میکنند که گویی پدیدهی تکامل و قبول آن، مستلزم طرد هر نوع اعتقاد به حاکمیت شعور بر عالم و بهخصوص دنیای جانداران است. نتیجهگیری و اشاعه این نوع بینش، آن است که افراد غیر متخصص نیز تکامل و اعتقادات تکاملی را عقاید سازگار و همسنخ مادیگری فرض کرده و قبول آن را نوعی کفر و الحاد قلمداد میکنند و در نتیجه عقاید تکاملی همچون غولی جلوه میکند که علیه خداشناسی و مذهب قد علم کرده است.» (۱)
۲ـ حال بایستی دانست که آیا نظریهی داروین در چارچوب و تعریف علم میگنجد تا در پناه علم جدید بر گزارههای دینی بتازد و آنها را به چالش بکشاند؟ بههمین دلیل لازم است که ابتدا تعریف دقیقی از علم صورت پذیرد و حدود و ثغور آن مشخص شود، آنگاه در مورد علمیبودن و یا نبودن نظریهی تکامل داروین به قضاوت بنشینیم. در این مورد در کتاب جداگانهای به نام قرآن و علم شرح مبسوطی در مورد علم آمده است. فقط در اینجا و در جواب این سؤال که آیا دارونیسم علمیاست یا نه، به جواب دکتر سروش اشاره مینمائیم که محمد نیما مقالهاش را در دفاع از ایشان نگاشته است. دکتر سروش بیان میدارند بهطور کلی هر نظریه یا قانون علمیاز سه صفت برخوردار است که نبودن هر یک از اینها آن نظریه یا قانون را از علمیبودن خارج میکند:
۱ـ قانون یا نظریه، نظمیهمیشگی و پایدار را بیان میکند و از نظر منطقی شکل یک قضیهی کلی را دارد که با هیچ، همیشه، هر یا همه آغاز میشود.
برای نمونه: هرگاه نوری به صفحهای صیقلی بتابد با زاویهای مساوی زاویهی تابش منعکس خواهد شد.
۲ـ نظریات علمیتوانایی پیشبینی مشروط دارند و به کمک آنها میتوان آیندهی حادثهای را معلوم کرد. فرستادن سفینه به فضا، خوردن دارو، بهکار گرفتن ماشین، همه مبتنی بر اطمینانی است که ما به پیشبینیهای علمیداریم.
۳ـ قانونها و نظریههای علمی، وقوع بعضی از پدیدهها را در جهان هستی ناممکن اعلام میکنند و هر چه قانونی بیشتر منع کند بیشتر علمیاست؛ یعنی قوانین علمیبا حدوث هر حادثهای سازگار نیستند و به پدیدهها رخصت هرگونه مانور و گزینش هرگونه جهتی را نمیدهند بهعبارتی دیگر این قوانین نسبت به جهتگیری حوادث حساساند و تغییر جهت پدیدهها آنها را زیر و زبر میکند.
مثلاً قانون تساوی زوایای تابش و بازتاب اعلام میکند که نوری که با زاویهی ده درجه تابیده، محال است با زوایهی ۲۵ درجه منعکس شود. مطابق این قانون نور منعکس یک راه خاص در پیش دارد نه هر راه و مسیری در صورتیکه نور با زاویهای بیشتر یا کمتر از ده درجه منعکس شود بر افتادن قانون مسلم است.
همهی قوانین علمیچنین هستند که در صورت اتفاق افتادن بعضی حوادث باطل میشوند چنین نیست که با همهچیز و همهی احوال سازگار باشند و هر چه حادث شود برای آنها بیتفاوت باشد. خاصیت نوع قوانین علمیهمین بیتفاوت نبودن آنها نسبت به جهان است و همین است که آنها را ابطالپذیر میکند. البته ابطالپذیری به معنای این نیست که این قانون حتماً روزی باطل خواهد شد بلکه اگر صحت قانون علمیتضمین هم شده باشد، باز هم ابطالپذیر خواهد بود؛ یعنی در فرض تجربهای را که ناقض آن است میتوان پیدا کرد ابطال پذیری معادل تجربهپذیری است.
عللی هستند که سخنی را ابطالناپذیر میکنند از آن جمله:
۱ـ حاوی تناقض باشد. (زمین هم کروی است و هم نیست.)
۲ـ تکراری بودن سخن. (داروهای خوابآور داروهایی هستند که خواب میآورند.)
۳ـ مشتمل بر حصر منطقی بودن. (فردا یا بارانی است یا نیست.)
۴ـ از بودن موجودی خاص سخن گفتن. (جانور پنج سری وجود دارد.)
۵ـ در مورد آیندهی نامعلوم نظر دادن. (پرولتاریا پیروز خواهد شد.)
۶ـ کیفی (غیر کمی) سخن گفتن. (قدرت، فساد میآورد.)
سپس دکتر سروش با اشاره به اصل انتخاب طبیعی داروین بیان میدارد که نظریهی برآمدن داروینی از پیشبینیای که لازمهی هرنظریهی علمیاست عاجز است. به کمک این نظریه سرنوشت گروهی از جانوران را نمیتوان معین کرد که ماندنی هستند یا نماندنی. همچنین این نظریه نسبت به سیر و جهت حوادث بیتفاوت است. چنین نظریهای از تجربهپذیری فراتر میرود و آسیبناپذیر میگردد و وقوع هیچ پدیدهای را ناممکن اعلام نمیکند و حساسیتی را که قوانین علمینسبت به جهان دارند از خود نشان نمیدهد و از پیشبینی عاجز میماند و سرانجام خصلت توصیفی عام و متافیزیکی به خود میگیرد. در نهایت دکتر سروش با اشاره به نظریات دانشمندانی چون کارل پوپر و ادینگتون، زیستشناس مشهور معاصر انگلیسی در کتاب استراتژی ژنها و ارنستمایر در مورد عدم قدرت پیشبینی و تجریهناپذیری بیان میدارد: ذکر این اقوال از زیستشناسان و فیلسوفان معتقد به برآمدن، همه برای باز نمودن آن است که حرمت و تقدسی که جمعی بیخبر برای تئوری برآمدن به دلیل علمیبودن آن قایل هستند در علم و فلسفه طرفداری ندارد و آنانند که به علّت بیخبری تنها ماندهاند نه مخالفان نظر آنان. (۲)
هرچند اکثریت دینداران اعمّ از یهودی و مسیحی و مسلمان معتقد به ثباتگونهها هستند (۳) و با وجودی که نظر غالب در بین دانشمندان علوم طبیعی و محافل علمی، نظریه انشقاقگونهها میباشد و هر روز شواهد تازهتری را در اثبات آن ارائه میدهند ولی نکته مهم این است که مخالفان هم با ارائه دلایلی سعی در متزلزل ساختن نظریهی تکامل دارند و از آنجایی که تا به حال کسی شاهد شکلگیری حیات اوّلیه نبوده و اکثریت آزمایشات در راستای شکل گیری حیات آغازین با شکست مواجه شده و تا به حال هم کسی با وجود قدمت انسانی ادّعا ننموده، که شاهد تبدیل شدن گونهای به گونهای دیگر بوده است و بیشتر تغییراتی هم که روی داده تغییرات داخل گونهایی بوده که توانایی توجیه تبدیل گونهای به گونهی دیگری را ندارند، چه بسا این نظریه هم مثل سایر نظریات دیگر در مورد خلقت موجودات که قرنها بر اذهان حاکم بودهاند و خواص و عوام بر صحت آنها دلیل ارائه دادهاند، مدّتی مدید، بحث علمیو نظریهی غالب در مجامع علمیباشد ولی در آینده خلاف آن ثابت شده و کسانی باشند که این نظریه را رد نمایند بههمین دلیل به کمک این نظریه و در سایهی آن به جنگ با وحی الهی رفتن و آن را زیر سئوال بردن و اعتقادات میلیونها نفر را به سخره گرفتن، نه تنها کاریست غیر علمی، بلکه با سادهترین بدیهیات عقلی نیز در تناقض است.
حال هر چند معتقد به تکامل موجودات زنده به دلایل و مدارکی چون شباهت شکل بیرونی یا مورفولوژی موجودات زنده، شباهت مورفولوژی درونی یا ساختمانی جانداران، شباهت ساختمان سلول و ساختار ماده ناقل صفات ارثی و ترکیبات شیمیایی در گونهها، ذخائر فسیلی و جنینشناسی برای تأیید نظریات خویش استناد مینمایند و از نظر معتقدان به تئوری ترکیبی، موتور اصلی تحول موجودات پیدایش تغییرات تصادفی، پیدایش ساختمان ژنتیکی متنوع از نوترکیبی (ترکیبات و آرایش جدید ژنها) عوامل خارجی و عکسالعمل در مقابل رخ دادنهای تصادفی، انتخاب طبیعی، اعتقاد به تأثیر القای بیرونی و جدایی جغرافیایی به شمار میآیند ولی مخالفان نیز با ارائه دلایلی، استنباطات آنها را به چالش کشانده و در رد دلایل آنها ارائه برهان مینمایند (۴) و همین سبب شده است که بیولوژیستهای منصف از نظریهی تحول موجودات زنده به عنوان یک قانون علمییاد نکنند؛ چرا که تبدیل شدن و تحول یک موجود به موجود دیگر؛ مثلاً پرندهای به خزنده شاید از لحاظ تئوری و در روی کاغذ آسان جلوه نماید ولی در عمل به اندازهای مشکل است که اولاً بدون نیاز به خالقی باشعور که بر این روند نظارهگر باشد و ثانیاً بدون ارائه دلایل بسیار قوی علمی، غیر قابل اثبات بوده و در حد یک فرضیه برای همیشه باقی خواهد ماند. حال اگر به آن، عنوانِ نظریه را دادهاند یک قدم را بدون آزمایشات متوالی و موفقیتآمیزِ دانشمندان طی کردهاند و احتمالاً هم برای همیشه در این حد باقی خواهد ماند.
ادامه دارد ...
پانوشتها و ارجاعات:
۱)نقد و بررسی نظریههای تکاملی، دکتر اصغر نیشابوری، ص۱۸۵
۲)دانش و ارزش، عبدالکریم سروش، صص۱۰۳ـ۱۱۹
۳)ایان بار بور در مورد رابطهی نظریه تکامل با اندیشهی دینی چهار نوع پاسخ را که توسط متکلمان مسیحی مطرح شده بیان نموده است: سنتگرایی، اعتدالگرایی، نوخواهی و اصالت طبیعت. عدّهای در باب تعارض تفسیر دینی خلقت انسان و تفسیر علمی برخی از متکلمان مسیحی (ارتدکسها) به طور افراطی نظریهی تکامل داروین را رد کرده و بر ظاهر کتب آسمانی تأکید کردند. برخی دیگر با قبول نظریهی تکامل، متون دینی را مورد تأویل قرار دادند. برخی مانند پل تلیخ زبان وحی را در آفرینش زبان نمادی و سمبلیک دانستند که با نظریهی علمی تعارضی ندارد. غالب کاتولیکها بر آن شدند که واقعیات علمی راجع به تکامل قابل قبول است ولی آفرینش ویژهی انسان یک حقیقت افاضی و اضافی است که به مدد وحی معلوم میگردد. وجود یک نیای بیهمتای انسانی، در اصل میتواند مورد نقض یا ابرام علمی قرار گیرد. غالب پروتستانها داستان پیدایش آدم؛ را کاملاً تعبیر تمثیلی یا کنایی انگاشتند. (موضع علم و دین خلقت انسان، احد فرامرز قراملکی، ناشر: مؤسسه فرهنگی آرایه/ج اوّل ۱۳۷۳)
۴)در فصل گذشته به دلایل دو طرف اشاره شد.
نظرات
هم وطن
23 بهمن 1392 - 10:18من نظری درباره ی مطالبتون ندارم ولی یه چیزی رو می خوام بهتون بگم. من دوستای زیادی داشتم که هم فکر شما بودند. مثل این که اسم خودتونم خیلی وقته از اخوانی بودن به اصلاح و دعوت تغییر دادید . بهر حال مهم نیست چون مردم شما رو به همین نام (اخوانی ها)و با ویژگی هایی چون کینه توزی و حسد نسبت به سایر گروه های دینی و خودمحوری می شناسند اگر شما ادعای ا اصلاح و دعوت دارید اول خودتون رو از شر این خصوصیات یا رزایل اخلاقی حسد و کینه توزی خلاص کنید و در جهت اصلاح خودتون بکوشید که دیگه نیازی به دعوت نیست چون مردم خودشون به طرفتون میان . ولی چون این ویژگی ها رو ندارید به همون سرنوشت مرسی جونتون دچار می شید. برادر من تمام رهبران بزرگ دنیا دو اصل عشق و عدم خشونت و کینه توزی رو سرلوحه ی کارشون قرار دادند که نامشان جاوید و توانستند مردم را از هر صنفی به سمت خود بکشانند. مدئتی است در سایت ها و مقالات منتشر شده از یه سری افراد به ظاهر با سواد منتسب به جماعت اخوان چیزایی دیدم و خوندم که نه تنها دلیل سواد نیست بلکه اوج سطحی گری و بی سوادی و کینه توزی است . حتی به دوستام بدبین شدم. که من با محبت با آن ها رفتار می کردم ولی آن ها از در نفرت؟! این همان دینی است که مدعی آن هستید؟ براتون متاسفم روز به روز دارید در جامعه مهجورتر می شید.
بدوننام
25 بهمن 1392 - 04:191-اخوان هميشه ثابت كرده كه تمام تفكرهاي ديني رابرادرخودميداند 2-اگراينگونه بودنظرات مخالف روداخل سايت نميگذاشت 3-كينه وحسدومهجوريت اينه كه همچين مسائل بي ربطي روزيرمسائلي كه مربوط به ملحدين هست بنويسي.بايديك كمونيست درمورداين مطلب نظرميداد
وفا
25 بهمن 1392 - 06:34"هم وطن" فکر نکنم به حق قضاوت کرده باشی! گفتی مردم؛ ظاهرا همه را به کیش خویش پنداشتی من در جامعه ای زندگی می کنم که اخوانی ها در اونجا محبوب ترین شخصیت ها هستند و نیازی هم به استدلال ندارم. بهترین دلیلِ وسعت نظر اخوانی ها درج همین نظر نه چندان خیرخواهانه شما در سایت اونهاست نه سانسور کردن و نه هیچ چون اونایی که از خودشون مطمئن نیستن سانسور می کنن ضمنا دوست عزیز اخوان به اندازه کافی دشمن کینه توز دارد که نیازی نیست دوستان خودشان را به زحمت اندازند!
بدوننام
23 بهمن 1392 - 06:08مطالب این برادر هموطن ارتباطی به موضوع مقاله نداشت. وقتی صفتی را در دیگران نکوهش می کنیم باید حداقل آن را برای خویش نیز نکوهیده بدانیم.
آرميتيس
24 بهمن 1392 - 12:00فكر ميكنم اين شما هستيد كه پر از خشم و كينه هستين حالا چرا اينقدر از فعاليت اين سايت و اخوان و دعوت و ..عصباني هستيد نمي دونم! ولي اين مقاله يه مقاله پژوهشيه و جاي ابراز خشم وانزجار و كينه شما نيست فكرت خيلي كوچيكه!!